در پاسخ به نظر مخاطبان ارجمند در رابطه با مطلبی تحت عنوان «۱۸ تیر و سقوط جنبش دانشجویی» منتشرشده در سایت الف(۲۰تیر ۱۴۰۱) نکات ذیل تقدیم حضور می شود. 

 نبود جنبش دانشجویی، افول مرجعیت دانشگاه و حتی مرجعیت علم و اثرگذار نبودن آن در سیاست گذاری را تسریع کرده است. دانشجو نبض دانشگاه است و به دانشگاه، حیات، مرجعیت سیاسی و اجتماعی می بخشد. جمعیت دانشجویی و جنبش دانشجویی برای روح علمی و نیز زیستگاه عملی و تربیتی شدن دانشگاه مهم است. غیر از این دچار صنعت دانشگاه و دانشگاه ابزاری می شویم. 

دانشگاه باید دانشجومحور باشد تا خرد انتقادی در آن شکل بگیرد و اساتید با دیدن شنونده های پرسشگر و متفکر هم امیدوار شوند و هم تلاش علمی خود را افزون کنند.

دیگر اینکه دانشجوی عمیق و وسعت جمعیت خردمند آن امکان و حق حیات علمی استادان بی سواد را کمتر می کند. این به استادمحور شدن و تولد استاد و در نتیجه مرجعیت علم منتهی می شود. به عبارت دیگر، دانشجو محوری در معنای درست، ملازم و همراه با استادمحوری در معنای درست است.

همچنین دانشجو مهمترین واسطه ی دانشگاه و جامعه است؛ دانشگاهی که بسیاری مسائل را از بطن جامعه و عمدتاً با جهتی صعودی(از سوی مردم) دریافت می کند و این، دانشگاه را کارآمد و حتی کارآفرین هم می کند. از سویی دیگر، دانشگاه به واسطه دانشجویان می تواند برخی مسائل جامعه را تعیین و تصحیح کند و بنابراین، مرجعیت علم و ایده محوری را بازیابی کند، بی آن که دچار برج عاج نشینی و بی تفاوتی نسبت به دردهای جامعه شود.

مطابق آنچه گفته شد، حتی دانشگاه در وجاهت و وجه علمی خود _ که صورت یا تصویر الگو و مثالین آن دانشگاه هومبولتی در آلمان به عنوان جایگاه اندیشمندان و با شعار نهاد علوم است_ با دانشجوی آگاه و حساس و حقیقت جو مرتبط و به آن نیازمند است.

 بدینسان دانشجو به معنای گفته شده می تواند سازگاری الگوهای ذیل باشد: دانشگاه مسأله محور، دانشگاه جامعه محور یا جامعوی، دانشگاه هومبولتی و علمی و حتی دانشگاه کارآفرین(البته نه کارآفرینی به معنای رایج آن در ایران). 

در نهایت، دانشگاه به منزله یک ایده، جز از طریق استقلال دانشگاه، استاد و دانشجو مقدور نیست و این استقلال، بدون تحرک دانشجویی و وجود کثیر دانشجویان آگاه، منتقد و انرژیک، شاید چیزی جز انتزاع و انزوای دانشگاه از توسعه و رشد اجتماعی و فراتر از این، از مسائل انسانی(حیات جهانی یا هستیِ نوعیِ انسان) نخواهد بود.

جنبش می ۱۹۶۸فرانسه از سویی حاصل اندیشه های بزرگ و مهم بود و از سویی دیگر تحولی در اندیشه ورزی فرانسوی (به ویژه در جریان بیرون دانشگاه) و حتی تنوع و ارتقای تحقیقات دانشگاهی و جامعه گراشدن آن را پدید آورد. چنانکه اگر مارتین هایدگر(فیلسوف آلمانی) در این دوران زنده بود و شاهد جهش فکری متفکران فرانسوی بود، می باید نظرات آلمان‌محورِ خود در خصوص تفکر و فلسفه را تصحیح می کرد. کسی مانند آلن بدیو (فیلسوف زنده ی فرانسوی) کتابی با نام «رخداد و وجود» می نویسد که در ردیف آثار بزرگی چون «هستی و زمان» نوشته هایدگر است. او در مفهوم رخداد، وامدار رخدادِ جنبش دانشجویی در می ۱۹۶۸ است. افزون بر او و افزون بر متفکران فرانسوی مانند ژاک رانسیر، کثیری از متفکران در ایتالیا و اروپای شرقی و سایر کشورها از رخداد مذکور و مفهوم رخداد متأثر شده اند. هرچند قابل تأکید است که این جنبش پیش از این اثر علّی، خود معلول رویدادها و جریانات فکری قبل از سال ۶۸میلادی بوده است؛ جریاناتی که اوج یا نماد آن حلقه فکری مجله «عصر جدید» با سردبیری ژان پل سارتر و همکاری کسانی چون سیمون دو بوآر، ریمون آرون، موریس مرلوپونتی و دیگران بود‌. البته همین مجله هم چه در نام و چه گرایش چپ خود، الهامی آلمانی داشت. جالب است که نام این مجله با مجله Die Neue Zeit(عصر جدید) یکی بود؛ مجله ای در آلمان قرن نوزدهم که سردبیر آن کارل کائوتسکی بود و کسانی چون لوکزامبورگ، مارکس، انگلس، ادوارد برنشتاین، پل ارنست، پلخانف، تروتسکی و دیگران با آن همکاری می کردند.