1- همزمان با كاهش بی‌سابقه مرجعیت رسانه‌های جریان اصلی كه به دلایل مختلف از جمله اشتباهات بزرگ در سیاستگذاری رسمی، محدودیت‌های تحمیلی و برخی كژكاركردها در درون خود رسانه‌ها رخ داده؛ عجیب است كه در ساختار مدیریتی كشور، شاهد اغراق عجیبی درباره نقش رسانه‌ها در تحولات جاری هستیم. 

2-چنانكه پیوست_رسانه‌ای به لقلقه زبان مدیران تبدیل شده و مدیریت فضای رسانه‌ای عملا مهم‌تر از ماهیت تصمیمات و سیاست‌ها قلمداد می‌شود. برخی عامدانه در صدد پوشش ناكارآمدی‌های خود با رسانه هستند اما برخی دیگر ساده‌لوحانه فكر می‌كنند همه چاله‌چوله‌های حكمرانی با رسانه پرشدنی است.

3- در چنین فضایی برخی تاكیدها به تقویت يا تشديد كنشگری رسانه‌ای، آدرس غلط دادن به سیاستگذار است. در موضوعاتی كه مستقیما با جیب و سفره مردم مرتبط است، انگاره عمومی درباره سیاست‌ها و تصمیمات از تجربه زیسته شهروندان ساخته می‌شود، نه بازنمایی رسانه‌ها. 

4- وقتی تلقی عموم از يك تصميم خاص مديران، نوعی ضرر اقتصادی است، گفت‌وگو با مردم هم تا زمانی كه در ازای آن ضرر، نفع مشخصی و ملموسی به آنها ارائه نشده، فایده‌ای ندارد. حكایت داده و ستانده است. كسی پول نقد داخل جیبش را با درِ باغ سبزی كه رسانه‌ به او نشان می‌دهد تاخت نمی‌زند. 

5-رسانه و پیوست رسانه‌ای به نوبه خود چیز مهمی است اما اگر قرار باشد در فرایند تصمیم‌سازی، جای حلقه‌های دیگر زنجیره مثل آزمایش، تحقیق، مشورت، دانش و تجربه را بگیرد، نه تنها به اقناع عمومی منجر نمی‌شود، بلكه اتفاقا اثر عكس دارد و مردم احساس فریب خواهند كرد. 

6- این بزرگنمایی در نقش رسانه- چه رسمی و چه غیررسمی- در یك سر طیف منجر به صرف بودجه‌های سنگین برای كمپین‌های بی‌خاصیت می‌شود و در سر دیگر، ایده‌های خطرناكی همچون صیانت را در ذهن سیاستگذار می‌پروراند. باید حذرکرد از این کار.