فمینیسم در غرب می گوید جامعه غربی بر اساس برادری شکل گرفته و خواهری را نادیده گرفته است. به بیان دقیق تر، این نگاه می گوید قرارداد اجتماعی که بر اساس آن، دولت و ملت مدرن شکل گرفته، قراردادی برادرانه و مردسالار بوده که زنان را در حوزه اجتماع(قرارداد اجتماعی) راه نداده و در عوض، به حوزه طبیعی یا زیستی(خانواده و خانه) رانده است.

از سویی دیگر، فمینیسم به ویژه در گفتارهای جدیدتر و متأخر می گوید که خانه داری، همسری، مادری و حتی خانواده، نهاد یا امری طبیعی نیست. به بیان دیگر خانواده را از سویی حوزه طبیعی می داند و باری دیگر و در ادامه، آن را غیرطبیعی جلوه می کند که این یک تناقض است.

فردریک هایک به درستی می گوید که خانواده آخرین و مهمترین سنگر آزادی در برابر دولت ها است. از این رو، فمینیسم که از طرفی مدعی نداشتن حق و آزادی اجتماعی به اندازه مردان است و از طرفی خانواده را به عنوان محکم ترین حریم آزادی تخریب می کند، دچار سرگردانی مضاعف است؛ نه اجتماع را قبول دارد و نه خانواده را. نه حریم جمعیِ عمومی را و نه حتی حریم جمعیِ خصوصی با تعداد کمی از افراد را !

در مقابل، اسلام انقلابی هم زن را به جامعه فرا می خوانَد و هم بر اهمیت خانه و خانواده تأکید می کند. در این میان، خانواده سنگ بنا و مبدأ تحولات اجتماعی توسط و برای زن و مرد است و افزون بر این، خانواده مهمترین هدف فعالیت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. 

خانواده، مهمترین نهاد در اسلام است. در حالی که در منطق سرمایه داری، بازار مهمترین نهاد است و در منطق فمینیسم، زن؛ آن هم زنی که سرانجامی جز تنهایی ندارد و نمی تواند یک نهاد باشد مگر نهاد بی نهادی.

 فمینیسم در غرب هم عمدتاً تکیه گاه زن (خانواده) را به سوی فروپاشی کشانده و در عمل، منطق تنهایی را به عنوان منطق اقتصاد سرمایه داری تداوم داده و تسریع کرده است. یعنی به تقویت چیزی منجر می شود که علیه آن شوریده است. زنان تنها سوژه ها و گزینه های بهتری برای مصرف هستند؛ این زنان بیش از زنان خانواده می توانند هر جور و هر جا باشند؛ هرچه و هر چقدر خواستند مصرف کنند؛ مردان متنوعی را تجربه کنند و نظیر اینها (مردان خارج از خانواده هم گزینه های مشابهی برای مصرف و سرمایه داری و سودمحوریِ آن هستند).

می‌توان گفت فمینیسم که علیه برادری شوریده بود، خواهری و پیوند و عاطفه زنانه را هم از میان برد یا تضعیف کرد و به تنهایی عمیق تر زنان و نیز مردان منتهی شد. هرچند در به دست آوردن پاره ای حقوق مانند حق رأی و نظیر اینها موفق عمل کرد اما در بنیاد خود دچار تناقض و عدم انطباق با هستیِ نوعیِ انسان است.