ماه رحمت و گویی او دل بر آن داشت تا ضیافت رمضان را با خوان مغفرت ابدی حق پیوند زند... هنوز قنوتهایش پر از عطر دعای سحر بود و پگاه نگاهش خیره بر آینه صبح اما مرغ وجودش دلتنگ پرواز بود و از خسته از سیاحت خاک... عقربه های زمان که بر صفحه ساعتها عمود شد دیگر دلی برای ماندن نداشت و پای رفتنش بیقرار تر شد...

نادر طالب زاده ، هنرمندی که تار و پود اندیشه اش با ارزشهای انقلاب و آرمانهای نظام در هم تافته و ساخته های هنرمندانه اش بوی آفرینش عشق داشت...

انقلاب قلب او را منقلب کرده بود و او دل را از برق جهان غرب بر گرفت تا در سادگی روزهای جنگ پشت خاکریزها  ،آنجا که در حجم انبوه گرد و غباری که بر سر و روی بود هیچ زنگاری از تعلق جرات حضور نداشت ... آنجا که سربندهای پارچه ای چنان معطر به عطر شهادت که هیچ قراری میان آن همه بیقراری جایی نداشت...

نادر برای او یک نام نبود ،نشانی دلدار بود و عمری در جستجوی آن ... میدانست شهادت فرصت نادری بود که قسمتش نشد و شاید بدین حال بود که پا به پای آوینی همراز قلم او شد و همراه قدمهای پویان او...

مرتضی که رفت ،دلتنگی همنشین او شد و مسافر همیشگی خیال او که در تمام آفرینش هایش مه آلود جلوه میکرد ...

سنگ صبورش قلم بود و صدر صفحه ای که تمام حرفهایش........یادش گرامی