ستوننویس روزنامه مایرور در مروری ادبی بر «در جستوجوی زمان از دسترفته» اثر مارسل پروست اعتقاد دارد هرچند خواندن این رمان طولانی شاید برای بعضیها اتلاف وقت باشد ولی نمیتوان از چیزی که میشود با آن زندگی کرد، گذشت.
به گزارش ایبنا به نقل از مایرور، در جهان ادبیات، گاه آثاری پدید میآیند که نه فقط بهواسطه حجم، که به سبب بلندپروازیشان در مواجهه با تجربه انسانی، خود را از دیگر متون متمایز میکنند. «در جستوجوی زمان از دسترفته» اثر «مارسل پروست»، بیتردید یکی از این آثار است؛ رمانی که مرزهای صبر، تامل و درک مخاطب را به چالش میکشد و او را به سفری درونی، آهسته و گاه فرساینده فرا میخواند.
این رمان که با بیش از ۹ میلیون کاراکتر، بلندترین اثر داستانی جهان بهشمار میرود، نه صرفاً پروژهای ادبی، که کوششی تمامعیار در بازیابی حافظه، فهم زمان، و تحلیل زیست انسانی برآمده است. پروست در خلال سیزده جلد، با نثری پرپیچ و خم، گاه شاعرانه و گاه تحلیلگر، جهانی را ساخته که در آن کوچکترین حس، بو یا خاطرهای گنگ، میتواند چنان به طغیانی از تامل بدل شود که دهها صفحه را در بر بگیرد.
در روزگاری که «خواندن» در رقابت با سرعت، فشردگی و مصرفگرایی رسانههاست، چنین اثری واجد چنان طبیعتیست که بسیاری از مخاطبان قرن بیستویکمی را از همان نخستین جلد، در معرض یک دوگانگی بنیادین قرار میدهد: وسوسه غرق شدن در عظمت آن، یا انصراف از ادامه راه بهدلیل فرسودگی ذهنی.
در گفتوگوهای مجازی، شاهد طیفی از واکنشها به این اثر هستیم: کسی که پس از یک سال خواندن روزانه، آن را «دگرگونکننده» توصیف میکند و دیگری که با صداقت مینویسد: «نمیدانم ارزشش را داشت یا نه.» این واکنشها نه نشانه ضعف اثر، بلکه موید ماهیت خاص آن است: «پروست نمیخواهد مخاطب را سرگرم کند؛ او میخواهد مخاطب را از درون تکان دهد.»
خواندن پروست، از جنسی دیگر است؛ تجربهای که نیازمند صبر، خلوت و آمادگی ذهنیست. در این مسیر، خواننده درمییابد که زمان نه خطی است و نه قابل اندازهگیری بلکه ساختاری ذهنی بوده که حافظه آن را شکل میدهد.
در جستوجوی زمان از دسترفته را شاید بتوان تجسم ادبیات بهمثابه آیین کندشدن دانست؛ راهی برای مقابله با فراموشی، سطحینگری و شتابزدگی جهان مدرن محسوب میشود. این کتاب نه فقط یک شاهکار ادبی، که آئینهای است برای بازشناسی خود. خواندن آن شاید سخت باشد، اما همانطور که یکی از خوانندگانش گفته: «من آن را چون دوستی عزیز دوست دارم و هرگز از ذهنم دور نیست.»
در نهایت، پروست را نمیتوان با معیارهای معمول سنجید چون با او باید زندگی کرد. باید در کلماتش جستجو کرد، گم شد، کلافه شد، و دوباره به خویش بازگشت. این همان معجزهایست که تنها از ادبیات، و تنها از نویسندگانی چون پروست برمیآید.